خواندن رمان عاشقانه راهی مطمئن برای نابودکردن عشق!

طی قرنها، مهمترین عاملی که نحوۀ عشقورزی ما را رقم زده، هنر بوده است. از طریق رمانها، شعرها، ترانهها و بعدتر، فیلمها بوده است که یاد گرفتهایم برای کدام ابعادِ احساساتمان باید ارزش قائل شویم و تأکید عاطفیمان را باید به چه سمت و سویی هدایت کنیم.
این غمانگیز است. مسئله این نیست که هنر بد بوده است. درواقع آثار هنریِ زیادی به بالاترین کمال زیباییشناختی رسیدهاند. مسئله اینجاست که بازنمودهای عشق در فرهنگ، معمولاً از نظر روانشناختی عمیقاً گمراهکننده بودهاند. آمار قطع رابطهها نشان میدهد که ما در عشقورزی واقعاً بد هستیم؛ و این بدبودن در عشقورزی، مشکلی است که حداقل تا حدی میتوان آن را به فرهنگ نسبت داد. مانع اصلیِ داشتن روابط بهتر شاید همین کیفیتهای هنریِ ما باشد.
درخواست هنرِ «بهتر» به معنی هنری نیست که تأثیرگذارتر یا رنگارنگتر یا تهییجکنندهتر باشد. هنری که به عشق میپردازد، خودش تمام اینها و خیلی چیزهای دیگر را دارد. چیزی که در آن غایب است، عناصر ضروریِ حکمت و رئالیسم و بلوغ است. داستانهای عشقی ما را تهییج میکنند تا از عشقْ چیزهایی را انتظار داشته باشیم که نه خیلی ممکن هستند و نه عملی. هنرهای روایی سنت رمانتیک، از شعرهای جان کیتس گرفته تا فیلمهایی نظیر «پیش از طلوع خورشید» محصول ۱۹۹۵ و «گمشده در ترجمه» محصول ۲۰۰۳، ناخواسته قالبی شیطانی از انتظارات ما از چگونگی یک رابطه ساختهاند. در سایۀ چنین قالبهایی، زندگیهای عشقی ما معمولاً بهطورغمانگیزی ناامیدکننده بهنظر میرسد. ممکن است با شریک زندگیمان قطع رابطه کنیم یا احساس کنیم که از لحاظ عشقی، نفرین شدهایم؛ و دلیلش هم چیزی نیست جز اینکه بهگونهای نظاممند، در معرض نمونههای اشتباهی قرار گرفتهایم که از قصههای عاشقانه به ما رسیده است.
در فرهنگ ادبی غرب، کتابی که به شکلی ژرف به بررسی چگونگی تأثیر قصههای عاشقانه بر روابط ما میپردازد، مادام بواری۱ نوشتۀ گوستاو فلوبر است. در اوایل رمان میخوانیم که اِما بواری کودکیاش را در صومعهای گذرانده که پر از قصههای عاشقانۀ مهیج است. به همین خاطر او انتظار دارد که همسرش موجودی متعالی باشد، کسی که روح او را کاملاً درک میکند، یک حضور فکری و جنسیِ همیشه مهیج.

وقتی او سرانجام با مردی مهربان، اندیشمند، اما نهایتاً یک انسان و درنتیجه، غالباً ملالآور به نام چارلز ازدواج میکند، مقدمات سقوط او چیده میشود. اِما خیلی سریع در مواجهه با روزمرگیهای زندگی متأهلی دچار ملالت میشود. علاقهای به کارهای عادی خانه ندارد، از شام درست کردن، مرتبکردن قفسۀ پارچهها و داشتن شبهایی آرام با شوهرش متنفر است. نارضایتی او با به دنیا آمدن اولین بچه بدتر هم میشود. او به این نتیجه میرسد که زندگیاش به یک دلیل اصلی شدیداً به مشکل خورده است: این زندگی با چیزی که رمانهایش به او آموخته بودند، تفاوت زیادی دارد.
اِما در جستوجو برای هماهنگکردن واقعیت زندگیاش با هنر، وارد یکسری روابط نادرست با شخصیتهای بدنام میشود، پول زیادی خرج میکند، فرزندش را نادیده میگیرد و سرانجام، ورشکسته و رسوا، خودکشی میکند. فلوبر تقصیر را مستقیماً به گردن ادبیات میاندازد: نوع خاصی از رمان عاشقانه عامل مرگ اِما بواری است. فلوبر رمانی را مینویسد که بواری برای تحمل واقعیت ازدواج میبایست آن را میخواند، اما متأسفانه او تنها کسی است که نخواهد توانست از حکمت کنایهآمیز و واقعگرایانۀ فلوبر بهره ببرد.
ما هم بعضی مواقع مانند اِما بواری فریب میخوریم، چون هنرمان پر از حذفیات است. مثلاً در بسیاری از قصههای عاشقانه، مسئلۀ شغل بهندرت تأثیری در ماندگاریِ رابطه دارد. درحالیکه در واقعیت، یکی از چیزهایی که هرگونه رابطهای را توجیه میکند این است که دو نفر را قادر سازد تا بهعنوان یک واحد اقتصادی مشترک و باثبات، برای تربیت نسل بعد عمل نمایند. این بههیچوجه مسئلۀ پیشپاافتادهای نیست. در اینجا موقعیتهایی ناب برای قهرمانپروری وجود دارد، بهخصوص در مورد شستن لباسها. اما در هنر بهندرت دربارۀ چنین چیزهایی میشنویم.
یکی از کتابهای محوریِ رمانتیسیسم، کتابی است که بیش از هر اثر دیگر به مردم آموخت که چگونه به روشی جدید عشق بورزند؛ این کتاب را گوته، شاعر و فیلسوف آلمانی، بانام رنجهای ورتر جوان۳ در سال ۱۷۷۴ یعنی بین بیستوچهار تا بیستوشش سالگیاش نوشته است. این رمان فوراً به کتابی پرفروش در آلمان، انگلیس و فرانسه تبدیل شد؛ ناپلئون هفت بار آن را خواند. داستان دربارۀ دانشجویی به نام ورتر و عشق بیفرجامش به یک زن جوان به نام شارلوت است که نامزد دارد. لحن نوشتارْ پراشتیاق و سوزان است. اما نکتۀ مهم اینجاست که ورتر هرچه بیشتر عاشق شارلوت میشود، هرگز به فکر نمیافتد که نیاز دارد شغلی داشته باشد. عشق رمانتیک یک تجربۀ متجملانه است.
رمانتیسیسم و کاپیتالیسم دو تفکر غالب زمان ما هستند که نحوۀ تفکر و احساس ما را دربارۀ دو چیز که بیشترین اهمیت را در زندگی ما دارند، هدایت میکند: رابطه و کار. اما ترکیب رمانتیسیسم و کاپیتالیسم، بهگونهای که از ما انتظار میرود، میتواند کاری بینهایت دشوار باشد. این ماجرا تضاد تاریخی ناخوشایندی است. ما تحت دو سیستم خیلی قدرتمند، اما شدیداً ناسازگار زندگی میکنیم و هنر هم در این راه کمکی به ما نمیکند. فلسفۀ گیرای عشق رمانتیک در هنر که بر صمیمیت و فکرِ آزاد و گذرانِ روزهایی طولانی و بیدغدغه همراه با معشوق در طبیعت و غالباً در کنار یک صخره یا آبشار تأکید دارد، اصلاً با الزامات برنامۀ کاری جور درنمیآید. کارْ ذهن ما را پر از ضروریات پیچیده میکند، معمولاً ما را در مدتهای طولانی از خانه دور نگه میدارد و باعث میشود دربارۀ موقعیتمان در محیطی شدیداً رقابتی احساس ناامنی کنیم.

در فیلم فوقالعاده جذّاب «پیش از طلوع خورشید» به کارگردانی ریچارد لینکلیتر، دو عاشق جوان در قطار همدیگر را میبینند، عاشق یکدیگر میشوند، شبهنگام ساعتها در خیابانهای وین قدم میزنند و در مورد احساساتشان با یکدیگر حرف میزنند. این فیلم هم مانند بسیاری از آثار هنری رمانتیک اینگونه القا میکند که عشق مستلزم درمیانگذاشتن صمیمانۀ همهچیز است. اما چنین کاریْ ذهنِ کاملاً بیدغدغهای میطلبد که با واقعیتهای زندگی روزمره کاملاً در تضاد است.
پس از گذراندنِ یک روز یا یک هفتۀ سخت، ذهن فرد احتمالاً درگیر دغدغهها و وظایف است. ممکن است بهجز ساکت نشستن، زلزدن به وسایل آشپزخانه یا فکرکردن به ماجراها و بحرانهای کاری، حس چندانی برای کارهای دیگر نداشته باشیم. دیدن چنین درگیری ذهنیای چندان خوشایند نیست و معمولاً خود را با نشانههایی ناخوشایند نشان میدهد: اخم کردن، ساکت ماندن و در فکر فرورفتن و کجخلقی. کوچکترین سؤالی دربارۀ اینکه چگونه روزتان را چگونه پشتسر گذاشتهاید، میتواند موجب اعصابخردی و درصورت تکرار، باعثِ بحثوجدل و درگیری شود. اگر بخواهیم با قصّههای عاشقانه پیش برویم، آمادۀ هیچیک از چیزها نخواهیم بود.
هرگاه نویسندگان رمانتیک در آثارشان به مشکلات مربوط به رابطههای انسانی پرداختهاند، معمولاً مسائلی مهم، اما خیلی محدود را برجسته کردهاند. الکساندر پوشکین، شاعر بزرگ روس در یوگنی آنگین۴، چالشهای پیشِ روی افراد منطقی و خونسرد را در ابراز امیال واقعیشان به تصویر میکشد. جین آستین با دقت به این مسئله میپردازد که چگونه تفاوت جایگاههای اجتماعی میتواند به مانعی در راه رسیدن به خشنودی زوج تبدیل شود. پرخوانندهترین رمان قرن نوزدهم در ایتالیا، نامزد۵ اثر الساندرو مانزونی، راجع به این بود که چگونه فساد سیاسی میتواند بر عشق غلبه کند. تمام این نویسندگان بزرگ به طرق مختلف علاقهای عمیق به مسائلی داشتند که میتوانند خوبپیشرفتنِ رابطه را دشوار سازد.





















